اسلایدریادداشت

گزارش یک بازدید شوکه کننده از یک مرکز ترک اعتیاد

نویسنده: زهرا صادقیان

بازدید از مراکز مرتبط با رشته ی تحصیلیم مثل کمپ های ترک اعتیاد همواره در دوران دانشجویی از علاقه مندی های من بود، شاید به این خاطر که دوست داشتم همه چیز را در میدان تجربه کنم، یا شاید از سر کنجکاوی و حتی فضولی! و سرانجام رسید آن روز موعود و بالاخره دانشکده اعلام کرد که برای بازدید به یکی از کمپ های ترک اعتیاد در مشهد خواهیم رفت.

شب از ذوق، خیلی زود سعی کردم بخوابم تا صبح قبراق و پر انرژی بتوانم بیدار شوم. ساعت ۷ بود که قبل از زنگ گوشی، ساعت بدنم از هیجان، باعث باز شدن چشمانم شد، با سرعت آماده شده و نگران از اینکه دیر برسم حسابی هم عجله کردم، اما جالب بود که اولین نفر رسیدم! کم کم هم کلاسی ها هم رسیدند و سوار بر مینی بوس به سمت مقصد حرکت کردیم.

در طول مسیر استاد سعی داشت ما را برای آنچه در انتظارمان است آماده کند و مرتب نکاتی را درباره وضعیت معتادین و اینکه مثلا بعضی ها علاوه بر ظاهر مناسب و وضعیت خوب مالی خانواده هاشون حاضر به بازگشت به زندگی نیستند و می‌ترسند که دوباره همسرشون به سمت اعتیاد برود، ولی همچنان تلاش کسانی که موفق به ترک شده اند و ذوق و شوقی که برای دیدن خانواده هاشون و برگرداندن همسرانشون دارند ستودنی است.

وقتی رسیدیم و از مینی بوس پیاده شدیم همه یه جای کوچیک و تصور میکردیم که مرتب و تمیز هم نیست چون معتادها اونجا هستند ولی بر خلاف تصورمون یه جای خیلی خیلی بزرگ بود. وقتی وارد شدیم همه با نگاه های خیره و تعجب آمیز به ما نگاه می‌کردند چون تعدادمون هم کم نبود و از بین صحبت هاشون می‌شنیدم که میگفتن اینا از بچه های روانشناسی هستند و برخوردشون خیلی محبت آمیز بود.

وقتی وارد سالن شدیم نزدیک ۵۰۰ نفر مددجو انجا بودن و ترسی عجیب، ناراحتی، نگرانی در ورود به ما دست داده بود،انگار این آدم‌هاداز یک جزیره ی ناشناخته بودند و ناراحتی و غم در چهره ی تک تک بچه ها بود و اینکه چرا این آدما حامی ندارند ولی ذوق و شوق مددجویان اونجا با ورود ما خیلی جالب بود. وقتی رفتیم همه مرتب نشسته بودند و با دقت به صحبت های مددکار گوش می‌دادند.

از چند نفر خواستیم که کوتاه داستان زندگیشونو تعریف کنند و بعضی هاشون با اعتماد به نفس و بدون خجالت تعریف کردند که چرا به سمت مواد رفتند، معتادی که می‌گفت به خاطر شرایط بد خانواده و اعتیاد پدرش، از سن ۸ سالگی هرزمان بیمار میشد، پدرش تریاک را در چای حل می‌کرده و بهش می‌داده و دکتر نمیرفته و اینطوری سرنوشت بچه اش را نابود کرده و الان در سن ۴۰ سالگی در کمپ اعتیاد در حال ترک است، یا پسر بیست ساله ای که با دوستش مصرف موارد را شروع کرده بود و بعد مدت کوتاهی خانواده ی دوستش متوجه می‌شوند و فرزندشان را حمایت می‌کنند و پیشرفت می‌کند ولی مددجوی ما چون حامی و مشوقی نداشته ادامه میدهد ولی الان در سن ۳۴ سالگی پاک شده و کار با کامپیوتر و یاد گرفته و در همین کمپ مشغول کار است چون امید به زندگی دارد.

وقتی داستان زندگی مددجو هارو می‌شنیدیم بیشتر غمگین و ناراحت می‌شدیم ولی تو چهره ی مددجو ها ذوق و شوق بهبودی زیاد بود و این ما را خوشحال می‌کرد. من فکر میکردم تو کمپ ترک اعتیاد فقط آدمای کم سن و سال هستند ولی اونجا همه مدل مددجوی بود، از بیسواد تا فوق لیسانس، از جوان ۲۰ ساله ی پر انرژی تا پیرمرد ۶۰ ساله که آرزویش دیدن نوه هایش بود.

مددجو هایی که هر کدام توانایی های ارزشمندی داشتند، مددجوی نقاش با آثار هنری زیبا، اما چون حمایت نمیشد خیلی غمگین بود. ورزشکار، مدیر، دانشجو، آشپز، پولدار، فقیر که همه در دام اعتیاد بودند ولی هنوز میشد امید و در چشمانشون دید، تعداد خیلی کمی خانواده هاشون به دیدارشون می آمدند، خیلی هاشون از خانواده طرد شدند و شاید به همین زندگی هم قانع هستند.

طی صحبت هایی که با مددکار کمپ داشتم اولین موضوع نارضایتی از میزان حقوق بود و به ما می‌گفتند اصلا ادامه ندیم و شغل آرایشگری را پیشنهاد دادند و ما هم گفتیم شما انصراف بدید و برید آرایشگری و درآمد بالایی داشته باشید.

زندگی روزمره ی مددجو ها که انگار پادگانه و به زور همه را سحرخیز کرده اند تا شاید کامروا شوند، بیدار باش در ۵صبح و ۲ساعت تایم صبحانه و نظافت دارند، ساعت ۱۲ ناهار آماده است و ۱۰ شب هم خاموشی و طبق همین قانون که اجباری است روزهاشون می‌گذرد.

در هفته یک روز پزشک، آرایشگر برای ویزیت و پیرایش مددجویان می آیند. در این کمپ جلسات روانشناسی و کلاس های آموزشی هم دارند.

نویسنده: زهرا صادقیان

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

blank
دکمه بازگشت به بالا
Translate »

Adblock رو غیر فعال کنید

لطفا برنامه یا افزونه بلاک تبلیغات خود را غیر فعال کنید سپس رفرش کنید